مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست یک مشک اشک داد، به آبآوری که نیست با بـیـرقِ سـیـاهِ شـب اُمُّالْـقَـمر گـریـست آخر در آسـمان؛ قـمـرِ دیگری که نیست مقـتـل از آتـشِ در و مـادر شــروع شـد از مادری که بود، به پشتِ دری که نیست سر را گذاشت، روی زمین؛ آی گریه کرد دَم را گرفت، از دَمِ نوحهگری که نیست در روضه تا دو دست عـلمدار، شد جدا دستی کشید روی سرِ او؛ سری که نیست هَـلْمِـنمُـعـین؛ نگـفـت، بـیـا امِّبـیبـنـیـن امـا دویـد، بـا هـمۀ لـشـکـری که نیـست وقتی به قـتـلگـاه، رسـیـد آی ضـجّـه زد جای برادر و پـدر و؛ مـادری که نیست میگفت، بچـههام، فـدای سـرت حـسـین اصـلا فـدای تو نـفـسِ آخـری که نیـست با گـریۀ ربـاب، دلـش بـاز هـم شـکـست شرمنده شد برای علیاصغری که نیست |